باید
پاک کرد آلودگیِ هوای زندگی را!
گذرِ
صحنه های زندگی، صحنه های فیلم های کلاسیک می ماند که در آن ها از آبی و قرمز و
زرد و بنفش و... خبری نیست و همه چیز سیاه و سفید است
من
دوست تر می دارم به جای مرگ، زندگی را بنشانم و بگویم: "کها پاک پاک شود صورت
طلایی زندگی
محمدرضا
نیک نژاد،آموزگار،18/10/94
هر
سال به ویژه در زمستان وارونگی هوا در تهران لایه ای از دود را مانند مه ای غلیظ
بر سرمان می گستراند و گذرِ صحنه های زندگی، صحنه های فیلم های کلاسیک و فارسی را
می ماند که در آن ها از آبی و قرمز و زرد و بنفش و... خبری نیست و همه چیز سیاه و
سفید است و خاکستری! البته این تنها همسانی میان این دو دسته تصویر بی رنگ نیست.
فیلم، گردایه ای از عکس هاست که چشم ها را در چارچوبه لنز دوربین نگه می دارد و
اجازه ی دیدنِ بیرون از چهار گوشه تلوزیون و پرده سینما را نمی دهد. این سبب می
شود که ما به اندازه زیادی تصویرها را از زاویه دید کارگردان بنگریم. آلودگی هوا
نیز بُردِ دید را کاهش می دهد و نگاه و اندیشه را افسار می زند و وادارت می کند که
تنها چند ده متری ات را ببینی و بیش از آن محدودی! در یکی از روزهایی که باد به
یاریمان آمد و ناتوانی چندین ساله در مهار یکی از بزرگ ترین گرفتاری های کلان
شهرها را یکی – دو روز با خود برد، در گذر از برخی جاهایی که مدت هاست آمد و شد
دارم، تپه های چند صد متری ام را برای نخستین بار دیدم! گرچه در این روزها از هر
جا می توان خاور و باخترِ تهران را دید و به دماوند استوار درود گفت و گواراییِ
این همه زیبایی را چشید و کام را شیرین نمود. دیدنِ
بی آلایش، بهره ایست که شمار کمی از ما در زندگی تجربه اش کرده ایم و اگر هم تجربه
شده در درازای زندگی، لحظه هایی بیش نبوده است و شاید بهره ای از آن نبرده ایم!
همواره غباری از آلودگی های ذهنی و به ویژه مادی، میدان دیدمان را به فراوانی تنگ
کرده و از دیدنِ چشم اندازه های دور و نزدیکِ زندگی فردی و اجتماعی بازمان داشته
است. پدرم می گوید که در زندگی باید به پایین دست نگاه کرد و سپاس گزار بود! اما
مادرم بر این باور است که باید به بالا دست نگریست و تلاش کرد. پیامد نگاه نخست،
درجا زدن در زندگی است و شاید آرامش بیشتر و پیامد نگاه دوم، پیشرفت است و البته
رقابت های بی پایان و آزار دهند. اما در هر دو، چیزهایی نادیده گرفته می شود و آن،
داشته های کنونی انسان و بهره بردن از آنهاست. آلودگی هوایِ زندگی، چشم ها را از
دیدنِ قله هایی با چشمه هایِ سرشار از مهر و دامنه هایی لبالب از مهرورزیِ پدر و
مادر، رشته کوه هایی زندگی زای برادران و خواهران و همسر، تپه های سرسبز و شایسته
ی دلگرمی و تکیه کردنی دوستان، و آب روانِ تندرستی و آزادی بازمان می دارد. ندیدن
زیبایی های زندگی یمان که هیچ، غبارهای پیرامون مان، توانِ دیدن خودمان را نیز از
ما ستانده است! اینجاست که "شستنِ چشم ها و جورِ دیگردیدن"، چاره ساز
نیست و برای دیدن باید چشم براه بادی چند روزه در زندگی ماند تا برد دیدمان را
بگشاید و یا باید فوت کرد و فوت کرد و فوت کرد، تا بهتر و بیشتر زیبایی ها و داشته
های زندگی را دید و از آن ها بهره برد. پیش از آن که بی آلایشی مرگ را چشید. به
گفته سهراب در شعر مسافر :" در آن مجادله ی زنگدار آب و زمین/ که وقت از پس
منشور دیده می شد/ تکان قایق، ذهن ترا تکان داد:غبارِ عادت پیوسته در مسیر
تماشاست/همیشه با نفس تازه راه باید رفت/ و فوت کرد/ که پاک پاک شود صورت طلائی
مرگ". و من دوست تر می دارم به جای مرگ، زندگی را بنشانم و بگویم: "کها
پاک پاک شود صورت طلایی زندگی".
*********
درآدرس شبكه هاي مجازي زير خبرهاي مارا دنبال
كنيد :
@SamanehSaberi آی دی تلگرام :
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر