۱۳۹۴ بهمن ۹, جمعه

#ایران -داستاني كوتاه ازسيد هاشم خواستار كانون صنفي معلمان مشهد

داستاني كوتاه ازسيد هاشم خواستار كانون صنفي معلمان مشهد 
داستان كوتاه-يكي بود يكي نبود،بعد از خداملت ايران نخست وزيري داشت كه نفت را ملي كرد.نامش دكتر محمد مصدق بود.پدرم يكي از پيروان سرسخت مصدق بود.اتفاقا نام او هم محمد بود.محمد در زمان مصدق صاحب پسري شد.بعد از كودتاي 28 مرداد از روستايش فراري و نزد دوستش به شهر خاش بلوچستان رفت. نوكران شاه به روستا امدند كه او را دستگير كنند اما او را نيافتند.اب ها كه از اسياب افتاد به روستايش برگشت.ارام،آرام،فرزندش ضمن اينكه درس ميخواند بزرگ و بزرگتر ميشد.كشاورزي تمام روشتائيان به خر و گاو وابسته بود كه با ان زمينها را شخم ميزدند. پدر هر زمان ميخواست خرش را عوض و يا خر ديگري را بخرد ميگفت:فرزندم دوست داري خري كه ميخرم چه رنگ باشد؟و پسر بعضي مواقع سفيد و بعضي مواقع هم سياه ميگفت.اگر بر خلاف ميل پسر مثلا بجاي سفيد ، خر سياه پدر مي خريدميگفت :پسرم دفعه ي ديگر خرسفيد خواهم خريد.اين داستان ادامه داشت تا اينكه پسر بزرگ شد. يعني 18 ساله شد.اتفاقا خرشان مرد.پدر به پسر گفت:ميخواهم خر بخرم،دوست داري چه رنگي داشته باشد؟پسر گفت:پدر خر كه خر است رنگش هر چه ميخواهد باشد.سفيد يا سياه فرقي نميكند.پدر گفت افرين فرزندم!تو ديگر بزرگ شده اي و كسي نميتواند سرت كلاه بگذارد. اري خر كه خر است، رنگش هر چه ميخواهد باشد.
(
و اكنون ان فرزند در بيمارستان در حاليكه پاهايش به زنجير است دو روز است چيزي نخورده و با اشتهاي تمام نان وپياز ميخورد!يكي هم نيست به او بگويد بابا يواشتر خودت را خفه نكني!)
*****
درآدرس شبكه هاي مجازي زير خبرهاي مارا دنبال كنيد :
آدرس كانال تلگرام : http://telegram.me/CampaignActivistsTeachers
آدرس گوگل پلاس : https://plus.google.com/u/0/
@SamanehSaberi        آي دي تلگرام :
تويت : @soudabehrezaza

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر