۱۳۹۴ دی ۱۳, یکشنبه

#ايران -دست نوشته ای از محمد نیک نژاد داستان دردناک و فداکاری های معلمان برای آموزش کودکان میهن سوار از پیاده خبر ندارد و سیر از گرسنه!

دست نوشته ای از محمد نیک نژاد داستان دردناک و فداکاری های معلمان برای آموزش کودکان میهن
سوار از پیاده خبر ندارد و سیر از گرسنه!
برادر بزرگترم همواره پیگیرم بود. به ویژه در درس و کنکور و ... مشاوری دلسوز بود و در این راه از هیچ ابزاری، حتی کتک! چشم پوشی نمی کرد. بی گمان بخشی از کامیابی ها درسی ام از دلسوزی های اوست. از سال های دبیرستان و هم زمان با درس خواندنش آموزگار نهضت سواد آموزی هم بود. پس از گرفتن دیپلم، آموزگاری در روستاهای دور افتاده را ادامه داد. در طول هفته در روستا می ماند و در پایان هفته به خانه باز می گشت. این کار را در فرهنگ آموزشی "بیتوته" می خوانند. سال اول یا دوم دبیرستان بودم. برای آن که درسی تجربی به منِ سر به هوایِ کم خوان بدهد، در زمستانی سرد یکی دو روز مرا با خود به روستای محل کارش برد. گرچه روستایی ها– ی آن زمان- نمی گذاشتند آقا معلم شب ها در مدرسه کوچک و سرد روستا تنها بماند و به نوبت او را هر شب به یک خانه می بردند اما این از سختی کار آموزگاری در مناطق کوهستانی به ویژه در زمستان نمی کاست. هنگامی که برف تا بالای زانو، زمین را می پوشاند و آقا معلم و بچه های قد و نیم قد روستا، بی پوشاک زمستانی مناسب، یکی یکی به مدرسه و کلاس های چند پایه ای سرد می آمدند دل یخ زده ای هر کسی آب می شد. بچه ها در کنار بخاری نفتیِ خطر آفرین و پر ماجرا، کز می کردند. مدتی نیاز بود تا خون در دست و پای یخ زده ی بچه ها، آموزگارشان و آموزش به جریان افتد و یادگیری آغاز گردد. دستانی بود پر ز غصه! می گویند "سوار از پیاده خبر ندارد و سیر از گرسنه!"  بی گمان کمتر کسی از سختی های کار آموزگاری در مناطق روستایی- عشایری آگاه است! بسیاری نمی دانند که چندین هزار معلم در استان های نابرخوردار و فقیر با چه دشواری هایی در تکاپویند تا آموزش تعطیل نگردد. اما این دیباچه ای بود برای دردنامه ای دیگر یعنی رخدادهایی تلخ برای دو آموزگار بیتوته ای. یخ زدگی و درگذشت "علی نوروزی" آموزگارِ عشایری منطقه چرام از استان کهگیلویه و بویراحمد و سرمازدگی و قطع پای چپ "علی اسدزاده" آموزگار لرستانی در مسیر بازگشت به شهر. هر دوی آنها بیتوته ای بوده اند و در بازگشت به خانه و در پایان هفته دچار حادثه شدند. گرچه این جان فشانی ها در راه آموزش و آموزگاری به این دو پایان نمی یابد و سیاهه ای بلند- بالا از آموزگاران جان باخته و آسیب دیده می توان تهیه کرد. حسین امیدزاده، آموزگارِ اردبیلی که در هنگام نجات دانش آموزانش در آتش سوخت و پس از چند سال در اثر پیامدهای آتش سوزی درگذشت، کاظم صفر زاده در هنگام رساندن دو دانش آموز بیمارش از مدرسه عشایری به شهر دچار سیل شد و هر سه درگذشتند، محسن خشخاشی که در کلاس با چاقوی دانش آموزش اش کشته شد، چندین معلم در طول دو سه سال گذشته در مناطق روستایی و عشایری سیستان و بلوچستان با اسلحه نادانی و سیاه اندیشی اشرار به گلوله بسته شده و کشته شدند و ..... و این جدا از پیمودنِ راه های پر پیچ و خمِ روستایی و کوهستانی و پر خطر است که بسیاری از خانم معلم ها و آقا معلم ها سال های سال می روند و می آیند تا بچه های این سرزمین را بپرورند و بیاموزانند. اما از این ها دردآورتر ندیدن این جانفشانی ها و از خودگذشتگی هاست. نه تنها از سوی جامعه، حتی از سوی همکاران اداری خویش که با سخت گیری در قوانین، خرده کمک های دولتی را به هیچ نزدیک می کنند. نمی دانم آیا می توان با شنیدن قصه پر غصه این آموزگاران خود را جای آنان گذاشت و بر رویدادهای تلخی که بر آنها رفته است آگاهی یافت!؟ بی گمان "سوار از پیاده خبر ندارد و سیر از گرسنه!"
******
خبرهای مارا می توانید درکانال تلگرام دنبال کنید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر