۱۳۹۴ دی ۱۸, جمعه

#ايران -یک خاطره شنیدینی و البته دردناک و واقعی درمورد درس چوپان دروغگو

یک خاطره شنیدینی و البته دردناک و واقعی
درمورد درس چوپان دروغگو

روزي معلمی سر كلاس به يكي از شاگردان گفت درس چوپان دروغگو را بخوان.
بچه زد زير گريه و گفت : نمي توانم آقا معلم!
معلم پرسيد: چرا؟
بچه پاسخ داد: آقا! پدرم اين صفحه را از كتابم پاره كرده.
معلم بر آشفت و جويا شد : به چه دليل؟
پسره با لحني لرزان گفت : آقا معلم! پدرم چوپان است. از خواندن اين درس سخت خشمگين شد و رو به من گفت : من و پدرم و پدر بزرگم و بسياري از پيامبران چوپان بوديم و هيچ پيامبري دروغگو نبوده است. اما يك نفر در ده ما پيدا شد و گفت به من راي بدهيد تا براي شما مدرسه بسازم، خانه بهداشت درست كنم ، جاده كشي كنم به روستا وبه بچه هايتان شغل ايجاد كنم.
ما هم باور كرديم و به او راي داديم و آقا شد نماينده مجلس و به هيچيك از حرف هايش هم عمل نكرد و جواب سلاممان را هم نمي دهد.
به معلمت بگو اين صفحه را پاره كردم تا به جاي چوپان درغگو درس جديد : نماینده دروغگو را درس بدهد
*******
درشبكه هاي مجازي زير خبرهاي مارا دنبال كنيد
خبرهای مارا می توانید درکانال تلگرام دنبال کنید
خبرهاي مارا درشبكه هاي مجازي زير دنبال كنيد
آدرس گوگل پلاس : https://plus.google.com/u/0/
آي دي  تلگرام :   @SamanehSaberi

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر