قسمت
سوم :به نقل ازکمپین بلوچ
روستاییانی
بلوچی که رئیسجمهورو نه هیچ چیزدیگری را نمیشناسند
روستاهایی
که نه برق دارند، نه آب و نه حتی پای امواج رادیو، تلویزیون
یا
موبایل به آنجا رسیده
عزیز
تنها جوانی است که فارسی را سلیس صحبت میکند؛ از وضعیت زندگی اهالی میپرسم و میگوید:
«از دستاوردهای جمهوری اسلامی، تنها ۴۵ هزار تومانی است که نصیب برخیها می شود و
بعضی از اهالی هم از آن محرومند و گرنه از بقیه امکانات محروم ماندهایم؛ نه آب
شربی داریم و نه برق و امکاناتی برای درمان؛ خداکند که شما برای ما کاری کنید ،با
دست به زن چروکیدهای اشاره میکند که کودک حدوداً یک سالهای را در آغوش گرفته و
میگوید: «این بچه دستش امروز سوخته؛ خودتان ببینید؛ ولی ما کاری نمیتوانیم
بکنیم؛ نه دکتری هست نه دارویی»... سراغ
کودک میروم؛ دستش بدجوری سوخته و پوست نازک دستش حسابی تاول زده و ور آمده؛ آنقدر
شدید گریه میکند که هر از گاهی نفسش بند میآید...
- مگه بیمه روستایی نیستید؟
- (تلخ میخندد) اینها حتی شناسنامه هم ندارن
چه برسه به بیمه؛ اینها یارانه هم نمیگیرن...
- خب تا نزدیک ترین بیمارستان چقدر فاصله داریم؟
- تا تُتان ۴۰ کیلومتر راهه؛ اونجا هم همیشه دکتر نیست؛ اگر
هم باشه ماشینی نداریم که تا اونجا بریم؛ اونجا هم فقط یه بهداریه؛ بیمارستان توی
بنته که ۱۰۰ کیلومتر با اینجا فاصله داره...
پدرش،
محمد یک ساله را بغل میگیرد و شیشه شیر کبره بستهای را که سرش کنده شده، در دهان
محمد یک ساله میگذارد تا آرام شود؛ شروع میکند به صحبت؛ لهجهاش بلوچی است و
بیشتر از آنکه لبهایش تکان بخورد، دستهایش تکان میخورد تا با ایما و اشاره
منظورش را برساند؛ چشمهایش نشئه است و با همان حال نشئگی به شیشه شیر کبره بسته
محمد اشاره میکند و میگوید:
- توی این ۸ ماه
فقط چای خورده.
متعجب
نگاهش میکنم
-مادرش رو ببین؛ شیر داره که به این بچه بده؟! خشکه خشکه؛ -
و با دست به مادر محمد اشاره میکند که از سوتغذیه رنگش زرد زرد شده و لباس بلند و
گشاد بلوچیاش به تنش زار میزند؛ محمد گریه میکند و با چشمهای کم رمقش، رد شیشه
شیری که در دست پدرش و با ایما و اشارههایش تکان تکان میخورد را دنبال میکند و
برای رساندن دهانش به شیشه شیر کبره بسته تقلا میکند- ما هم که پول نداریم براش
شیر بخریم؛ مجبوریم که با چای، سیرش کنیم.
عزیز
وسط حرفهایش میپرد و میگوید: این وضع همه اهالی اینجا است و با دست به پسربچه
۶-۵ سالهای اشاره میکند که در حال خوردن ساقه درخت است...
از
درآمد اهالی میپرسم و مادر محمد با لهجه غلیظش کلماتی را میگوید و عزیز ترجمه میکند:
- میگه تنها درآمدشون حصیر بافیه؛ توی یه ماه هرچی حصیر میبافن
میفروشن و یه کیسه آرد میخرن.
راه
بلد، لبهایش را به گوشم نزدیک میکند و میگوید: تمام غذای اینها نونه و خرما و
شیر بز؛ اگه حیونی هم در حال تلف شدن باشه حلالش میکنن و گوشتش رو همون روز میخورن؛
متعجب نگاهش میکنم و میگم همون روز؟ سر تکان میدهد و با لهجه غلیظ بلوچی، به زن
میانسالی که کنار عزیز ایستاده چیزی میگوید. عزیز دست ما را میگیرد و به همراه
زن میانسال به سمت چند تکه چوبی که توی زمین کاشته شده و دورش حصیری کشیده شده میبرد؛
زن میانسال که تقریباً هیچ کدام از کلماتش برایمان مفهوم نیست، قسمتی از حصیر را
کنار میزند و دبههای آب را نشانمان میدهد و با ایما و اشاره به ما میفهماند که
این محوطه، یخچال اهالی «کنار در» است و دبههای آب را برای خنک شدن اینجا میگذارند؛
یخچالی کاملاً اولیه و بدوی...
محرومیت
اهالی این روستا و زندگی بدوی آنها چنان تحت تاثیرمان قرار داده که باورش امکان
پذیر نیست؛ زندگی به سبک و روش صدها سال پیش در گوشهای از ایران خودمان؛ زندگی
عجیبی که رسانهها و اخبار هیچ جایی در آن ندارند و امواج رادیو و تلویزیون و
موبایل و یا هر وسیله ارتباطی دیگری راه به آنجا نیافته و زندگی اهالی این خطه را
در عین سختی، کاملاً ایزوله کرده است؛ آنقدر ایزوله که برخی از اهالی، حتی نام
رئیس جمهور فعلی و روسای جمهور قبل را هم نمیدانند و تنها نام احمدی نژاد را به
واسطه یارانهای که زندگیشان را متحول کرده، شنیدهاند...
اما
فارغ از تمام محرومیتهای زندگی اهالی این روستا، چگونگی تهیه آب آشامیدنی اهالی
روستا نیز دیدنی بود؛ آنجا که زنان و دختران این روستا هر روز مجبور بودند ۶-۵
نوبت، نزدیک به ۳۰ دقیقه راه را پیاده تا رسیدن به چشمهای که در نزدیک رودخانه
قرار داشت طی کنند و در هر نوبت، قابلمه یا دبهای را از آب پر کرده و تا روستا به
دوش بکشند.اقامت چند ساعته در میان این
روستا و در شرایط آب و هوایی و گرم این منطقه، آنقدر دردآور است که تصور قرار
گرفتن به جای اهالی این روستا را غیر قابل درک میکند؛ غیرقابل درک و تحمل نه از
باب محرومیتهای صرف این روستا، بلکه بابت احساسی که مثل خوره، به جان این اهالی
افتاده و حس ناخوشایندی فراموش شدن را در وجودشان پررنگ و امید به بهبود شرایط را
در دلهای خستهشان کمرنگ کرده است.
******
#ایران #تهران #سیستان #بلوچستان #روستاییان #چابهار #نیک شهر #تلفن #امواج #موبایل #فقر #روستا #رئيس #جمهور
خبرهای مارا می توانید درکانال تلگرام دنبال کنید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر