شعری
ازیک هموطن
من راه
رفتن را از یک سنگ آموختم، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت
من راه
رفتن را از یک سنگ آموختم، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.
بادها
از رفتن به من چیزی نگفتند ، زیرا آن قدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان
دویدن را یادم ندادند ، زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند .
پرندگان نیز
پرواز
را به من نیاوختند ، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!
اما سنگی
که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که دراشتیاق دویدن سوخته بود ،
دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گِل بود ، از پرواز بسیار می دانست!
*******
#ایران #هموطن #شعر#پرواز#آموختن #سکون #شناخت #درخت#کمین
فعالین مدنی #پیش دبستانی #حق التدریسی #بازنشسته #خراسان رضوی #خراسان شمالی #خراسان
جنوبی #مجلس #اعتراضی #استخدام #وضعیت معیشتی #تهران #شیراز #خرمشهر #مشهد #همدان
#اصفهان #نجف آباد اصفهان #تبریز #گلستان #مازندران #ساری #آمل #بابل #البرز #رشت
#iran #faalinmadani #farhangian
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر