داستان دردناک دختران روستایی و شرایط تحمیلی به آنان
درعدم بهره برداری و یا ادامه تحصیل
راهی که پیشپای این دختران است تحصیل بکنند یانکنند
بعضی از آنها نمیتوانند بعد از دوره راهنمایی درسشان را ادامه دهند؛ بعضیهایشان
هم خودشان نمیخواهند ادامه بدهند. خرج تحصیل در خارج از روستا، حرف و حدیثها درباره
دختران دبیرستانی، شرایط زندگی با چند فرزند قد و نیمقد، همه و همه دست به دست هم
داده تا بسیاری از این دختران، به فکر ادامه زندگی در مسیری دیگر باشند. اینها صحبتهای
برخی از این دختران درباره مسیری است که طی کردهاند و آرزوهایی که در سر دارند.
کژال
من 16 سالهام. خواهرم دو سال از من کوچکتر
است و در بوکان زندگی میکنیم. از وقتی که مدرسه نمیروم، بیشتر در خانه میمانم.
وقتی دوره راهنمایی را تمام کردم پدرم دیگر نگذاشت به مدرسه بروم. این طرفها خیلی
امن نیست. مزاحم دخترها میشوند؛ برای همین پدرم دوست ندارد ما بیرون برویم. زن
برادرم باداشتن یک فرزندبه دلیل اینکه مانع درس خواندنش شدند قصد خودکشی دارد.
ناراحت است که هیچ کاری نمیتواند بکند.
منیره
من 33 سالهام، دختر بزرگ. مادرم هر وقت میخواهد بچهها را بشمرد میگوید
من سه بچه دارم. این طرفها دخترها را نمیشمارند؛ همه فقط بچههای پسر را میشمارند،
وگرنه، ما شش تا هستیم.کلاس راهنمایی رفتم به دلیل اینکه باید من درخانه می ماندم
و درنگهداری خواهر برادرانم کمک می کردم ترک تحصیل کردم
دلشاد
مادرم تمام طبقه بالای خانه را به من داده؛ یک اتاق بزرگ است که وسط آن
یک چرخ خیاطی گذاشتهام و یک طرف دیگرش مقداری پارچه مرتب روی هم چیدهام. تا آخر
راهنمایی بیشتر درس نخواندهام. پدرم برای کار به شهر میرود و فقط بعضی وقتها در
خانه است؛ برای همین مادر و برادرم تنها میماندند. من هم بهجای رفتن به دبیرستان
که در شهر است، دوست داشتم پیش مادر و برادرم بمانم.پول هم در بیاورم مگر آنها که
به شهر رفتند چی عایدشان شده است
********
#ایران #داستان دردناک #دختران روستایی #شرایط تحمیلی #عدم بهره برداری #
ادامه تحصیل #تحصیل #شهر #راهنمایی #درس خواندن #راهنمایی #
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر