۱۳۹۴ آبان ۲۵, دوشنبه

#ايران -معلم فداکارکوهستان همپای دانش آموزان عشایر

معلم فداکارکوهستان همپای دانش آموزان عشایر

معلم فداکارکوهستان همپای دانش آموزان عشایر
گفت وگو با عزيز محمدي منش معلم مناطق عشايري لرستان
32
حرف الفبا را با خودت از ابتدا تا انتها مرور كردم و ياد گرفتم. آن زمان پشت ميزهاي مدرسه بودم و تو در كنار تخته اي سياه با گچ هاي رنگي مي نوشتي. گفته بودي ياد گرفتن الفباي زندگي دشوارتر است و من هميشه منتظر بودم آنها را برايم روي تخته بنويسي اما غافل از اين كه تو عشق را كه نخستين حرف از الفباي زندگي است با قلب پرمهرت نثارم مي كني.نمي دانم در اين لحظه كجا هستي ولي شايد مي دانستي روزي صحرا به صحرا و كوه به كوه سفر مي كنم تا آنچه را به من آموختي هديه نگاه ها و دستان معصومي كنم كه اعماق صحرا برايشان كلاس درس و طلوع و غروب خورشيد، تخته سياه زندگيشان است. عزيز محمدي منش، معلم مناطق عشايري لرستان در سال 58 در روستايي به نام خرسدر از توابع دهستان پل هرو واقع در بخش زاغه خرم آباد متولد شد. او هر روز از 18 ايستگاه عبور مي كند به شوق اين كه به كودكي در ايل قلم هديه كند.  
    
از کودکي و تحصيلات تان بگوييد.
    
تا حدود چهار سالگي در روستاي خرسدر كه متولد شده ام، بودم. بعد از آن همراه خانواده به روستاي ده محسن در اطراف خرم آباد رفتيم، و الان 22 سال است که در اين روستا ساکن هستيم. دوران ابتدايي را در روستاي ماسور که در نزديکي روستاي ده محسن قرار دارد طي کردم و دوران راهنمايي را هم در روستاي سراب ياس گذراندم. چهار سال دبيرستان را هم در محله پشته خرم آباد و منطقه علوي خرم آباد پشت سر گذاشتم
    
در دوران تحصيل کارهم مي کرديد؟
    
هم تحصيل مي کردم هم كشاورزي و دامپروري، گاهي هم از رودخانه ماسه در مي آورديم و مي فروختيم.

    
بعد از ديپلم به استخدام آموزش و پرورش درآمديد، اينطور نيست؟
    
نه! بعد از ديپلم به مدت دو سال سرباز معلم بودم. سرباز معلمي را هم در منطقه ميانکوه شرقي، در جنوب خرم آباد، و در ميان مردم طايفه هاي قلاوند و ميرزاوند گذراندم، يعني از سال 79 تا 81. بعد از آن هم به عنوان معلم حق التدريسي به منطقه کُرناس رفتم. در سال هاي 82 و 83 هم در منطقه بختياري و در بين ايل بزرگ چهارلَنگ بودم. در آنجا اولين مدرسه اي که رفتم، مدرسه روستاي سرتنگ ليشه بود. سال بعد هم به مدرسه پلنگ کوه و سه گُرده رفتم.
   
    
مدارس در چادر و کپر برگزار مي شد يا مدرسه داراي ساختمان بود؟
    
مدارس آنجا در ساختمان هايي به نام ليروک تشکيل مي شد. ليروک به خانه هايي گفته مي شود که ديوارهاي آنها سنگي و سقف آنها از چوب و برگ و گِل ساخته مي شود. ليروک يعني خانه محقر سنگي. تا سال 84 پلنگ کوه بودم. بعد در سال 85 به منطقه اي به نام پل کول در بخش ماهرو رفتم؛ روبروي سنگسر. سال 86 هم به منطقه شهبازان رفتم و در روستايي به نام بلند نرگس ماندم. پارسال هم به منطقه کول راد، روستاي سرکانه رفتم و امسال هم آنجا هستم.
    
ظاهراً در منطقه کول راد يک سد خيلي عظيم در حال ساخت است.
    
بله! اين سد در يکي از صعبالعبورترين مناطق دنيا ساخته مي شود و مهم ترين سد بتوني قاره آسيا خواهد بود. الان 13 سال است که مهندسان روي اين سد کار مي کنند
    10
سال است که در مناطق عشايري معلم هستيد؟
    
بله! دو سال به عنوان سرباز معلم و هشت سال ديگر به عنوان معلم حق التدريسي. از اين مدت سه سال در منطقه بالاگريوه و هفت سال ديگر در منطقه بختياري خدمت كرده ام.
    
آيا به غير از شماباز هم معلم

    
حق التدريسي در آن منطقه هست ؟
    
در منطقه اي که الان خدمت مي كنم معلم هست، ولي آخرين و دورافتاده ترين مدرسه براي تدريس به من سپرده شده است.
   
    
از خرم آباد که حرکت مي كنيد چه مسيرهايي را طي مي كنيد تا به دانش آموزان تان ملحق شويد؟
    
براي اين که به روستاي سرکانه واقع در منطقه کول راد بروم، هيجده ايستگاه را در مدت دو شبانه روز پياده طي مي کنم. اول به ترمينال بروجرد و از آنجا با ماشين به سپيددشت مي روم. در سپيددشت سوار قطار مي شوم و چند ايستگاه بعد، در ايستگاه کشور پياده مي شوم.
   
        
چه ساعتي به ايستگاه کشور مي رسيد؟
    
ساعت حدوداً 6 يا 5/6 عصر. از آنجا به بعد، پاي پياده به راه مي افتم و به اولين آبادي به نام مهتر مي رسم و شب را در آن روستا مي مانم. فردا صبح دوباره راه مي افتم و روستاها و دره ها و گردنه هاي متعددي را با نام هاي صيد علي، جوکار، دره باغ، بادام چُکه، اوسن، توت چهره، چُل دِکونه، چنار، سراب، چَپَرکُدي،
    
تل سو، زشت، گِريوَه، چِويلستان، کارکُلير، سرتنگ ليشه، آبشار، لات کوهي، پل دادا، الياسي، پلنگ کوه و گوان را پشت سر مي گذارم تا بالاخره به روستاي سرکانه که محل مدرسه است مي رسم. شب را استراحت مي کنم و فردا صبح هم دانش آموزان مي آيند و تدريس شروع مي شود. البته در بين راه و براي ناهار و شام و استراحت در سه، چهار نقطه و در منزل اهالي و همينطور منزل معلم هاي روستاهاي سر راه اتراق مي کنم.
        
اين مسير را به تنهايي طي مي کنيد؟
    
کم پيش مي آيد که با معلم هاي ديگر بروم. بيشتر اوقات تنها مي روم. بعضي شب ها هم در کوه مي خوابيم.
        
چه خاطره اي از شب هايي كه در كوه مانده ايد داريد؟
    
امسال پاييز با معلمي قرار گذاشتيم که برويم. سر راه در منزل يک نفر از اهالي يکي از روستاهاي بين راه مانديم. هوا خوب نبود. خجالت كشيديم شب ديگر بمانيم. راه افتاديم. باران گرفت. هوا هم تاريک شد. راه را گم کرديم. به ناچار در پناه يک سنگ مانديم. تا ساعت دو نيمه شب از سرما لرزيديم. بالاخره برگ هاي خشک درخت ها را که باد برده بود زير سنگ ها درآورديم و با فندک روشن کرديم و تا ساعت هفت صبح مانديم، بعد راه افتاديم و در اولين آبادي سر راه لباس هايمان را درآورديم و شستيم و بعد از استراحت و خوردن ناهار دوباره راه افتاديم
    
شما هم صاحب ليروك هستيد؟
    
بله! خانه سنگي هم جاي استراحت و هم جاي مطالعه است.
    
آب و هواي منطقه اي كه براي تدريس مي رويد، چطور است؟
    
گرمسير است، گياهان آنجا الان10 سانتيمتر رشد كرده اند. سبز است مثل بهار. 80 روز از زمستان که گذشت از آنجا کوچ مي کنيم. يعني 20 اسفند. چون گرم مي شود و گياهان خشک مي شوند. مجبور مي شويم به مناطق سرد برويم.
    
ييلاق مردم منطقه کجاست؟
    
ييلاق در منطقه زَز است. مرکز زَز شول آباد است كه در 90 کيلومتري شمال غربي اليگودرز قرار دارد. البته کمتر کوچ مي کنند. دامشان کم است، اذيت مي شوند. از بين صد نفر تقريباً بيست نفر کوچ مي کنند. بقيه ماندگارند.
    
مگر نگفتيد منطقه گرم مي شود؟
    
به خود ارتفاعات و بالاي کوه مي روند. وقتي هم که هوا سرد شد به طرف پايين کوه حركت مي كنن
    
وجود حيوانات وحشي امنيت جاني تان را به خطر نمي اندازد؟
    
آنجا حيوانات درنده زيادي يافت
    
مي شود که خطرناک هستند. مثل پلنگ، يوزپلنگ، خرس، کفتار، گرگ و روباه.
        
امرار معاش مردم منطقه از چه راهي است؟
    
فقط دامداري است. البته چون ماشک غذاي اصلي مردم اين منطقه است مقداري از اين ماده را خودشان  مي کارند.
    
خوراک شما هم همين است؟ يا آذوقه و مايحتاج با خودتان مي بريد؟
    
نه! چون راه دور است اگر با خودم چيزي ببرم خراب مي شود.
    
هرچه آنها بخورند براي من هم مي آورند. اگر امروز شير بخورند شير براي من مي آورند، آش شله بخورند براي من مي آورند، عدس بخورند براي من مي آورند. بعضي معلم ها از شرايط شان راضي نيستند، ولي من وضع آنها را که مي بينم زجر مي کشم و مي گويم هرچه خورديد براي من هم بياوريد. بعضي اوقات هم رب گوجه داغ مي کنند و برايم مي آورند، رُب خالي يا با پياز.
   
    
حالابا اين همه سختي چه چيزي شما را جذب کرده که همچنان به آن منطقه مي رويد؟
    
عشق به طبيعت، عشق به مردم، عشق به فرهنگ عشاير بختياري. من الان حدود 3 هزار ضرب المثل گردآوري کرده ام، بيش از 500 چيستان و صد داستان به هر منطقه اي که بروم طبق آداب شان مطالبي را جمع آوريمي کنم.
    
در روستاي سرکانه چند خانوار زندگي مي كند؟
    
الان چهار خانوار. دو خانوار آنها هر کدام دو نفر دانش آموز دارند. دو دانش آموز ديگر در ارتفاعات هستند، صبح که راه مي افتند دو ساعت در راه هستند. هفت صبح راه مي افتند، 9 پيش من مي رسند. دو نفرشان دختر و کلاس اول هستند چهار دانش آموز ديگر از منطقه پائين دست روستا مي آيند، مجموعاً هشت دانش آموز دارم.
    
هر روز مي آيند و مي روند؟
    
هر روز مي آيند، ولي من سعي مي کنم زود زود به شهر بيايم، براي اين که اذيت مي شوند. 10 روز مي مانم و بر مي گردم. چون اگر پشت سر هم بيايند اذيت مي شوند. کلاس اولي ها دخترهستند. البته بستگي به خود عشاير هم دارد، اگر عشاير توان داشته باشند من يک ماه هم مي مانم، اگر نه دو هفته بيشتر نمي شود ماند. دو هفته مي مانم بعد سه يا چهار روز در منزل مي مانم و دوباره بر مي گردم.
    
مدرک اين دانش آموزان در جايي ثبت و ضبط مي شود؟
    
بله درست مثل مدارس شهر هيچ فرقي ندارد.
   
   
   
    
از استان هم بازرس مي آيد؟
    
بله! آموزش و پرورش عشايري اداره مستقلي به نام اداره آموزش و پرورش سيار استان دارد با 10، 15 راهنما. هر راهنما نزديك به 20 مدرسه را كنترل مي كند. در طول ماه مدام مي گردند و سرکشي مي کنند و گزارش تحصيلي تهيه مي کنند.
    
تاكنون چند دانش آموز داشته ايد؟
    
در منطقه بالاگريوه دو سال بودم و يازده دانش آموز داشتم. در منطقه کُرناس، 13 دانش آموز و در منطقه بختياري يک بار 19 دانش آموز و يک بار هم 18 دانش آموز، در شهبازان 10 دانش آموز. در پل کول 13 دانش آموز داشتم. امسال هم هشت دانش آموز دارم. روي هم 92 نفر دانش آموز و نزديک به 30، 40 نفر هم دانش آموخته در نهضت سوادآموزي داشته ام.
    
نهضتي؟
    
بله! مردان ميانسال و بزرگسالي كه به صورت شبانه درس مي خوانند. داستان هاي شاهنامه برايشان مي خواندم.
    
از حقوق تان راضي هستيد؟
    
اگر بخواهم وضع خودم را با معلم هاي شهر مقايسه کنم، بايستي من ماهيانه خيلي بيشتر حقوق بگيريم. برق و گاز نداريم و از امکانات شهري محروم هستيم. يک بخاري چوبي و يک فانوس دارم. پس معلم بودن من به خاطر پول نيست. وقتي دوست داري يک نفر رابسازي، که بعداً به درد اين مملکت بخورد، اين عشق است. هدف پول نيست. پولي که به من مي دهند، کرايه ماشين و شايد هم يک تغذيه مختصر، باطري يا مقداري نفت براي فانوس مي شود. پس اين پول حقوق من نيست.
    
اين سختي ها با اين حقوق کم شما را پشيمان نکرده است؟
    
اصلاً. اين سختي ها آزمايش است. نبايد نااميد شويم. صبح که از خواب بلند مي شوم انگار طبيعت را نديده ام، انگاراولين بار است که مي خواهم بروم کوه ها را ببينم، تازه مي شوم. آنجا که مي روي، سختي ها يادت مي رود، چون مردمش صداقت دارند و مهربان هستند.
        
چه آرزويي داريد؟
    
آرزوي من اين است که دانش آموزان به هدفشان برسند. زندگيشان راحت باشد. مشکل نداشته باشند. الان مشکل عمده اي که اينها دارند جاده ماشين رو است. جاده ندارند.
        
يعني آرزوي شخصي نداريد؟
    
آرزويم اين است که بعداً يک نويسنده بزرگ بشوم که بتوانم خاطراتم را منتشر کنم. آداب و سنن لرستان را چاپ کنم. آنچه که گذشته خودمان داشته است. ضرب المثل هايي که خودمان داشته ايم.
        
ازدواج که نکرده ايد؟
    
خير.
        
نمي خواهيد ازدواج كنيد؟
    
فعلاً كه امكان مالي اش را ندارم.
    
چطور؟
    
سه ماه تابستان که حقوق نداريم، چون مدارس تعطيل است. چهل و پنج روز بعد از شروع فصل بهار هم تعطيل است. يعني همان زماني که تدريس مي کنيم به ما پول مي دهند.   
    
در اوقات فراغت به چه کاري مشغول هستيد؟
    
مي گويند سه ماه تابستان براي استراحت است. درس دادن به دانش آموزان در 5 مقطع كار سختي است به طوري که ديگر فرصتي برايم باقي نمي ماند.
        
شما در آنجا مطالعه متفرقه هم داريد يا خير؟
    
فراوان.
        
مثلاچي؟
    
بيشتر از نويسنده هاي معاصر.
        
آنجا کتاب هم داريد؟
    
نزديک دويست جلد کتاب با خودم برده ام. کتابخانه درست کرده ام، هم براي خودم، هم براي دانش آموزان.
    
شب ها که بيکارم پاي چراغ توري و فانوس کتاب مي خوانم.
        
دانش آموزان مي آيند کتاب ببرند؟
    
بله مي برند و دوباره مي آورند. ضمناً دانش آموزان کلاس هاي هشتم و نهم که چوپان هستند، کاغذ و قلم در اختيارشان مي گذارم و مي گويم هرچه ديديد بنويسيد.
        
شروع کرده اي از خودت چيزي بنويسي يا نه هنوز؟
    
زياد! پارسال يک رمان نوشتم، 5 ماه رويش کار کردم؛ به نام «معلمان پا برهنه». در حدود 65 برگ A4 است.
        
ظاهراً الان داريد درس مي خوانيد؟
    
بله سال اول رشته ادبيات فارسي دانشگاه پيام نور هستم.
        
تا کي مي خواهي به اين مسير ادامه بدهي؟
    
تا آخر عمر. اين چيزي است که نمي توانم از آن دست بکشم. مي خواهم هم ارزش ها را داشته باشم، هم پيشرفت را. مي گويند حفظ ارزش هاي ديروز همگام با پيشرفت امروز.


******
#ایران #معلم #مدرسه #عشایر#استان #دانش آموز#نهضت #سواد آموزی #حقوق #محروم #بخاری چوبی #امکانات #آزمایش #هدف #ضرب المثل #منطقه #پلنگ #یوزپلنگ #مطالعه #خاطره #خرم آباد #حق التدریسی #مدارس کپری #دیپلم  #قداکار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر