۱۳۹۴ مهر ۵, یکشنبه

#ايران -مزد کوپیدهای معبد تعلیم و تربیت


مزد کوپیدهای معبد تعلیم و تربیت

نویسنده  احمد خلیلی
واپسین رمق های زرد روزهای پائیزی است و عده ای مشغول شمارش کردن جوجه هایشان هستند . اما نوع و شیوه ی شمارش کردن من با آن عده ، بسیار متفاوت می نمایاند . زیرا پس از دیدن خبری بومی در حوزه آموزش و پرورش جنوب ایران به سمت زردی می روم و با تمام کرختی مستولی شده بر افکارم ، جوجه حسرت های تازه سراز تخم در آورده از وجودم را می شمارم . پا درهوا با آنکه « هوا ناجوانمردانه سرد است » ازمنزل می زنم بیرون ! همسرم می گوید ؛ « شالگردنت را در این سرما محکم ببند تا گلو درد نگیری » شانه های بی اعتنایی را بالا می اندازم و می گویم؛ « در این ایام بی برگی ،گلویی نمانده برای فریاد ! هر آن بهتر که سرما آن را بخشکاند . » پشت بنداظهارنظرم ، شالگردن را از گردن باریکتر از مو می چینم و به دور گردن سرد اسب چوبی زمان می پیچانم و در رکاب گرم عشق در جغرافیای معرفتی دل ، هر چند که دورم اما نزدیک به جریانات سرزمین مادری ام ولی بنا به الزام حضور و ادای دین ، گاهی نادروار عنان و رکیب می سایم (کنایه از سوار کاری مداوم کردن و همیشه سوار بر اسب در میدان بودن است) و گهی در شرایط آرام سوار اسب تخیل دمی یورتمه سواری می کنم . زیرا آگاهانه می خواهم اثبات نمایم ؛ امتداد طولانی فاصله از اعتبار عاطفه به آن دیار شیدایی نمی کاهد و خود را می سپارم به حال و هوای گرم دوران دبستان که چگونه پشت نیمکت های چوبی خط خطی شده از کوچه های وسیع الف و باء تا انتهای یاء می گذشتیم و گام به گام در شاهراه کلمه گام می نهادیم . آن هم به واسطه ی رسالت و لطف حضور و دانش بیکران مردی از جنس راستی و درستی ! به گونه ای که در برهه ای از زمان در کوران سرما و گرمای سوزان با موتورسیکلت شخصی اش و خورجینی مالامال از کتب مصّور بر آن مرکب فلزی ، تعهد اخلاقی اش سرکشی به امورات مدارس ابتدایی در شعاع اداره آموزش و پرورش دیار محروم از امکانات جم بود . اینک خود را می سپارم به دست امواج آرام حافظه شفاف ذهنم که در این رمز گشایی مصادف گردیده با چنین روزهایی در 32 سال قبل تا شاید با حافظه قوی و قلم علیل بتوانم با روایت کردن یک صدم از جریانات مدنظر در زمان ماضی ،آن کنش ها را به شرح ذیل بازتولید نمایم ؛ با گام های استواراش که پیام آور رشد و پرورش سالم شخصیت نوباوگان عرصه ی دانش بود ، و براساس نیاز و مقتضیات فکری دانش آموزان مدارس ابتدایی در پکیج شناخت و درک اندیشه ها ، توانایی و خواسته های کانالیزه شده و تعریف پذیر مرتبط با یکایک کوچک افراد دیروز را درنظر گرفته ، در ثانی به کلاس درس وارد می شدند . البته قبل از آنکه دستهای کوچک ما را به گرمی بفشارند ، قلب های گنجشکی مان را به نرمی تسخیر می نمودند . و اکنون قصدم آن است با مرور نگرش و رفتار آن بزرگوار نواندیش در قبال خودم نظری بیافکنم . حجب کودکانه وادارم کرد در برابر عظمت جایگاهش سر به زیر باشم و در حالی که مداد سوسمار نشان دو سر تراش خورده را در دست نحیف راستم قرار داده بودم ، به کنارم آمدند و با صدای آشنای زنگ دار ، پس از خوش و بشی کوتاه پرسیدند؛ «آیا یک کیلو آهن سنگین تر است یا یک کیلو پنبه ؟» با انگشتان دست و پا چلفتی ، تن زمخت سوسمار خفته در پهنای مداد چوبی را می فشردم و با حس لامسه از آن حیوان عظیم الجثه که زبان مرا نمی فهمید تمنا داشتم تا بیدار گردد و شرم و آزرم کودکانه ام را ببلعد . اما در تقلای بی نتیجگی و مشاهده ی فرو کردن انگشتان سبابه ی همکلاسی هایم به چشم آسمان و شنیدن درخواست های ممتد « آقا اجازه؟! » در خلال من بگویم بگویم های هر کدام از آنان ، جرأتی به خویشتن راه داده و از اسراف بیشتر زمان دست کشیدم . گویا احساس صادقانه ی دیر تعبیر – به ژرفای 32 سال امتداد – به من سقلمه می زد که بدین طریق جواب آن سوال را بگو ؛ « آقای راهنما ؛ یک کیلو آهن ! » و به احساسم ایمان آورده و آن را گفتم . عجبا که دور و بری های همقد و قواره ام با قهقهه های مضحک دامنه دار مرا خنگ تصورکردند . ولی آن مرد بزرگ اندیش که با تفکرات بزرگ معلمی به بزرگی رسیده بودند با اهداء کتابچه ای تصویری به خنگ ترین دانش آموز کلاس ، اشتیاق ادامه تحصیل را در من زنده نگه داشتند . روایت برگی بدون اغراق از دفتر قطور عملکرد زرین معلم ارزشمند و فرهاد عاشق پیشه ی عرصه ی تعلیم و تربیت جناب آقای سید اکبر موسوی را ازنظر گذراندید . تا این که گردونه ی زمان در زمین گرد چرخید و روی خروجی اخبار سایت خوشنام آوای جم ، خبری نقش بست ؛ « تجلیل از پیشکسوت فرهنگی شهرستان جم » البته نه به دلیل پوشش و انعکاس آن ، بلکه به واسطه ی فحوا و درون مایه ی دلسرد کننده ی عملکرد مجریان و مسببان خبر ساز اش در اداره آموزش و پرورش شهرستان جم . نیک می دانیم جناب آقای علی بابائی مردی پاک نهاد و دارای وجدان بیدار هستند . اما در آن روز با آنکه بسته ی اهدائی را در دستانشان می دیدند به تعبیر این قلم نزار ، با مکانیسم فریاد رسای سکوت کردن ، از کم لطفی میزبان بسیار رنجیدند . زیرا به دلایل نامعلوم ، او حضور گرم و سبز یاران و همکاران صدیق و کاربلد دیروز در کنار خود ندیدند . امثال آقایان ؛ سید ضیاء ، سید اکبر ، سید محمود ، سید تقی و سید عباس موسوی ، عطاء پریشان ، علی رفیعی پور ، حسین نوردوست ، محمد نورخواه ،حمید جمرتبه ، عبدالحسن نیک خواه ، عباس حیدری ، عبدالحسین محمدی ، اسدالله نوردوست (رفیعی) و دیگر عزیزان بی شمار ... در شکست جام دل هیچ جای سنگ نیست / این شقایق را نگاهی سرد پر پر می کند گو این که آن عاشقان بیدار ضمیر انسان ساز ، چون کوپیدها –نگهبانان الهه ی عشق – در معبد تعلیم و تربیت ، سالیان سال تلاش های بی شائبه ی اخلاقی و علمی نمودند تا انسانیت نمیرد .

همانا این کوچک پوینده ی دانش در دبستان دیروز و کتاب پرست امروز ، غمگنانه همان نظر 32 سال قبل را با تفاوت نوع درک و پشتوانه ی معرفت آگاهانه و بدون سقلمه ی احساس دیروز ، مجدداً با زبان و برداشت متفاوت چنین می گوید ؛ متاسفانه سایه ی آهنین ناشی ازنگاه های زنگار گرفته ی امروز که بین تیله ی شیشه ای و الماس خوش منظر ، ارزش و تشخیصی قائل نیستند ، بی گمان رنجی است سنگین بر تن لطیف تفکرات سپیدوش پنبه ای ماندگار مانده از دیروز !! به طوری که متولیان ترویج امر سترگ تعلیم وتربیت در آن خطه با نادیده انگاشتن نام اختران تابناک آسمان تعلیم و تربیت جم که ذکر نامشان در خطوط پیشین آمد و به واسطه ی عدم تجلیل از آنان ، آشکارا نوعی بدعت و نگاه سلبی– حذفی بروز دادند و تأسف بار تر آن که در انداختن آن طرح نو اما مضحک ، قافیه ی خوش باطن اخلاق مداری در مدار الگو انگاری و تأثیر آموزش صحیح دادن به خرده فرهنگ های جامعه و دیگر نهادهای اجتماعی در آن دیار را باختند . و برون داد آن عمل سئوال برانگیز در آن مرکز متولی دانش پراکنی در نظر پردازش گرایانه ی معلمین و خادمان فرهنگی امروز ، قطعاً با دل سردی استوار در رثاء خویش گفتند ؛ « فردا با ما نیز چنین خواهند کرد » چرا که وقتی تبر به جنگل سبز آمد ، درختان بیدار با صدای رسا فریاد زدند و گفتند ؛ نگاه کنید دسته اش از جنس ما است ! خواهر و برادر محترم : حتم بدانید لبه ی تیز تبر بدخیم بی تدبیری چنان قادر است ریشه ی انگیزه ، تعهد و وظیفه را متلاشی و بخشکاند که پنداری فرد تبر به دست ، مسئول و مدیرکل آموزش و پرورش استان بوشهر باشد . که ایشان با عملکرد پر از ابهام نشان دادند حتی اپسیلنی شناخت از طیف نامی پیشکسوتان فرهنگی حوزه ی تحت مدیریتشان را نداشته اند . و اگر می شناختند که می بایست از بین اسامی درخشان آن لیست ، نفراتی را مورد تجلیل قرار می دادند که در زمانهای خطیر و سرشار از محرومیت منطقه جم و ریز ، ریاست آموزش و پرورش را در کارنامه دارند و چه بسا دیگر عزیزانی که تأثیر خدمات پررنگشان کمتر از ریاست آن اداره نبوده است . مضافاً این که ایشان هرگز از وجود مرارت ها و مصائب راه صعب که توسط آن بزرگواران با موفقیت پیموده شد را اگر درک و آگاهی نسبی داشتند که نباید چنین رهآورد نازل و خروجی تنگ نظرانه و البته پرطمطراق در حضور معاونین و آن همه خدم و حشم متظاهر می نمودند ... اما ای معلمان و دبیران و مدیران پیشکسوت معزز ؛ نیک می دانید شاعر خوش آوازه ، فرخی سیستانی همان گونه که نامش در جریده تاریخ ادبیات ثبت گردیده است ، دو ویژگی منحصر غیر از شاعری داشتند . یکی بربط نوازی و دیگری خوش آوازی که بیش از ده قرن قبل بدین گونه سرودند و در گوش بیدار زمان خواندند ؛ شرف و قیمت و قدر تو به فضل و هنر است / نه به دیدار و به دینار و به سود و به زیان
*******
#ایران #تهران #مازندران #گلستان #اردبیل #ارومیه #کرمانشاه #خرمشهر #لرستان #قم #یزد #مشهد #البرز #همدان #كرمان #مشهد #همدان #تبریز #مشهد #تايباد# پيش دبستاني #مازندران #سخت # وضعيت ## معلمين# زنداني #زندان #گوهر دشت كرج#رسول بداقي#مدرسه#
حقوق #کارمندان #آموزش و پرورش





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر