۱۳۹۴ مرداد ۴, یکشنبه


ايران - رنج های فاطمه دختر9 ساله روستای عباسیه اهواز


بيكاري ،فقر،براي اهالي عباسيه و روستاهاي مجاور اين روستا باوجودد شركت توسعه نيشكردرجوار آن  و نيروگاه برق رامين روبروي اين روستاها در اهوازبيداد مي كند وامكان هيچ اشتغالي براي آنها وجود ندارد .
فاطمه 9 سال دارد. ساکن روستای عباسیه ، یکی از روستاهای اطراف اهواز است.
با او به سخن نشستيم حکایت زندگی پرتلاطم اش را با آهی جانسوز شروع کرد. با خود اندیشیدم کودکی فاطمه کجا گم شده است که اینگونه آه از نهادش بر می خیزد!
فاطمه به سخن مي آيد : مادرم دیالیزی است از زمانی که متولد شده ام او یا در بیمارستان بستری، یا در خانه خواب است، خیلی کم مادرم را میبینم.
پدرم هم شغل ثابتی ندارد از وقتی یادم می آید پدر همیشه در جستجوی کار و لقمه ی نان، صبح تا شب را بیرون از خانه است. هر چه پدرم از کار اینجا و آنجا در می آورد خرج دوا و درمان مادرم می کند و پرداخت کرایه ماشین برای بردن و آوردنش به بیمارستان.
چشمان زیبای فاطمه غرق در اشک می شوند و به سختی ادامه می دهد: مادرم در عکس های عروسی اش خیلی با الان فرق کرده ، در عکس ها زن خیلی زیبایی است اما الان همیشه دستانش کبود هستند. دلم میخواهد همیشه مثل عکس های عروسی اش زیبا باشد.
سرش را پایین میگیرد و با حالتی معصومانه می افزاید: تا حالا هیچوقت با پدر و مادرم سر یک سفره ننشسته ایم تا از دستپخت مادرم غذا بخوریم همیشه عمه ام غذا میپزد.
عمه ام با ما زندگی می کند و بخاطر من و مادرم ازدواج نکرده او از کمیته امداد حقوق(مستمری) می گیرد حقوقش هم صرف درمان مادرم می شود چون پدرم حقوق ثابتی ندارد.
عمه ام می گوید اگر ازدواج کنم کمیته حقوقم را قطع می کند و خرج مدرسه ی تو و بیماری مادرت را کسی نمیدهد.
اگر پدرم شغل مناسبی داشت، عمه ام میتوانست ازدواج کند.
وقتی از آرزو ها و خواسته های فاطمه می پرسم دوباره آهی می کشد و تن صدایش تغییر می کند، با حالتی خجالت زده ، ادامه میدهد: دلم میخواهد همیشه در روستا جشن عروسی باشد. وقتی عروسی برپا می شود برای ما غذا کنار میگذارند و تا چند روز عمه غذای خوشمزه عروسی را گرم می کند و به ما می دهد.
و در آخر چشمانش برق میزند و تاکید میکند: “من فقط دلم میخواد مامانم خوب بشه”
و دوباره دانه های اشک روی گونه های کوچکش می غلطند نگاهم را از او بر می دارم تا اشکهایم را نبیند به دوردستها خیره می شوم مزارع بزرگ نیشکر…دورتر از آن نیروگاه بزرگ رامین… کمی دورتر تأسیسات نفتی اهواز… و پدر فاطمه بیکار، رنجهای فاطمه بی شمار و دردهایش بسیارند…

#ایران #تهران #مازندران #گلستان #اردبیل #ارومیه #کرمانشاه #خرمشهر #لرستان #قم #یزد #رنج #حقوق #مدرسه #امداد 



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر